
خلاصه کتاب مزامیر/بخش چهارم
خلاصه کتاب مزامیر/بخش چهارم55_84کتاب مقدس_عهد عتیق***1بر خدا توکّل دارم پس نخواهم ترسید. آدمیان به من چه میتوانند کرد؟2ای قوّت من، بسوی تو انتظار خواهم کشید زیرا خدا قل...


خلاصه کتاب مزامیر/بخش چهارم55_84کتاب مقدس_عهد عتیق***1بر خدا توکّل دارم پس نخواهم ترسید. آدمیان به من چه میتوانند کرد؟2ای قوّت من، بسوی تو انتظار خواهم کشید زیرا خدا قل...
خلاصه کتاب مزامیر/بخش دومکتاب مقدس /عهد عتیق۲۵ -۳۷***۱جانم را با گناهکارانجمع مکن و نه حیات مرا با مردمان خونریزکه در دستهای ایشان آزار است و دست راست ایشان پر از رشوه ...
خلاصه کتاب مزامیر/بخش اولکتاب مقدس/عهد عتیق۱ _۲۵***۱خوشابحال کسی که به مشورت شریران نرود و به راه گناهکاران نایستد، و در مجلس استهزاکنندگان ننشیند؛بلکه رغبت او در شری...
خلاصه کتاب یوحنا ۱کتاب مقدس/عهد جدید/مسیحیت****۱خدا نور است و هیچ ظلمت در وی هرگز نیست۲گر گوییم که گناه نداریم خود را گمراه میکنیم و راستی در ما نیست.۳کسی که گوید او ر...
۱رسول اللّه صلى الله علیه و آله :القُضاهُ ثلاثهٌ : قاضِیانِ فی النارِ وقاضٍ فی الجَنّهِ ، قاضٍ قَضى بالهَوى فهُو فی النارِ ، وقاضٍ قَضى بغیرِ عِلمٍ فهُو فی النارِ ، وق...
منتخب جملات زیبای دکتر علی شریعتی***********1انسان معتقد و مسئول , برای دشنام هایش نیز ارج و حرمت قائل است و من هرگز آن را در نثار به کسانی که اساسا وجود ندارند , تباه نمی کن...
دوست منهمسایه ای داردکه به مدت 30 سال به دختران سرزمینتاریخ آموختاما کسی نبود که به او بیاموزدنباید زباله هایش را ، جلوی درب خانه همسایه بگذارد.آیا نباید از این درد ، ...
ترجمه اشعار ناب از شاعران عرب26 شعر ناب کوتاه از شاعران عرب**************1جدایی یا وصل من علیه تو اعلانِ عشق میدهمعلیه تو اعلانِ صلح میدهمعلیهِ تو اعلانِ اشتیاق میدهمع...
هر قدر که فقر مورد ستایش قرار گیرد این حقیقت را نمیتوان انکار کرد که بدون ثروت زندگی کامل و موفق میسر نمیشود، هیچ کس نمیتواند بدون در دست داشتن مقداری پول استعداد خود ...
1مخوان حدیث رهایی که الفتی است مرابه ناله سحر و گریه شبانهٔ خویش2ز رشک تا که هلاکم کند به دامن غیرچو گل نهد سر و مستی کند بهانهٔ خویش3کنون که بی هنرانند کعبه دل خلقچو کع...
****اشکم ولی به پای عزیزان چکیدهامخارم ولی به سایهٔ گل آرمیدهام*من جلوهٔ شباب ندیدم به عمر خویشاز دیگران حدیث جوانی شنیدهام*موی سپید را فلکم رایگان نداداین رشته ر...
شخصی بود که تمام زندگی اش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بود و وقتی از دنیا رفت همه می گفتند به بهشت رفته است. آدم مهربانی مثل او حتما به بهشت می رفت.در آن زمان، بهشت هنو...
اتومبیل ﺯﻧﯽ ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯽ، ﺩﺭﺳﺖ ﺟﻠﻮﯼ ﺣﻴﺎﻁ ﻳﮏ ﺗﻴﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ، ﭘﻨﭽﺮ ﺷﺪ ﻭ زن ﻣﺠﺒﻮﺭﺷﺪ ﻫﻤﺎﻧﺠﺎ ﺑﻪ ﺗﻌﻮﻳﺾ ﻻﺳﺘﻴﮏ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﺩ.ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ...
فقیری به ثروتمندی گفت:اگر من در خانه ی تو بمیرم، با من چه می کنی؟ثروتمند گفت:تو را کفن می کنم و به گور می سپارم.فقیر گفت:امروز که هنوز هم زنده ام، مرا پیراهن بپوشان، و چ...
مردی به سرعت و چهارنعل با اسبش می تاخت.اینطور به نظر می رسید که به جای بسیار مهمی می رفت.مردی که کنار جاده ایستاده بود، فریاد زد: کجا می روی؟مرد اسب سوار جواب داد: نمی د...
روزی مرگ به سراغ مردی آمد. آن مرد وقتی متوجه شد، دید فرستاده خدا با چمدانی در دست به او نزدیک می شود.فرستاده خدا به او گفت: بسیار خب پسر، وقت رفتنه.مرد: به این زودی؟ آخه ...
هیچ وقت عادت نداشته ام و ندارم موقعی كه ۲ نفر با هم گپ می زنند، گوش بایستم. ولی یك شب كه دیر وقت به خانه آمدم و داشتم از حیاط رد می شدم، به طور اتفاقی صدای گفت و گوی همسرم...
در قرون وسطی کشیشان بهشت را به مردم می فروختند و مردم نادان هم با پرداخت هر مقدار پولی، قسمتی از بهشت را از آن خود می کردند.فرد دانایی که از این نادانی مردم رنج می برد د...
مرد آرام سرش را از زیر لحاف کهنه و رنگ و رو رفته بیرون آورد.زنش را دید که داشت دستان ترک خورده اش را که از سرما این چنین شده بود، روی چراغ نفتی گرم می کرد.دلش به حال او سو...
پیر مرد روستا زاده ای بود که یک پسر و یک اسب داشت. روزی اسب پیرمرد فرار کرد، همه همسایه ها برای دلداری به خانه پیر مرد آمدند و گفتند: عجب شانس بدی آوردی که اسبت فرارکرد....
آخر کلاس نشسته بود که احساس کرد حوصلش سر رفته، به دخترای کلاس نگاه کرد و اونی که قبلا هم زیاد به چشمش خورده بود، انتخاب کرد و تصمیم گرفت عاشقش بشه!از فکر خودش خندش گرفت...
در افسانه های شرقی قدیم آمده است که یکی از پادشاهان بزرگ برای جاودانه کردن نام و پادشاهی خود تصمیم گرفت که قصری باشکوه بسازد که در دنیا بی نظیر باشد و تالار اصلی آن در ...
روزی امتحان جامعه شناسی ملل داشتیم استاد سر کلاس آمد و می دانستیم که 10 سئوال از تاریخ کشور ها خواهد داد.دکتر بنی احمد فقط 1 سئوال داد و رفت.مادر یعقوب لیث صفار از چه نظر...
سخنران معروفی در مجلسی که دویست نفر در آن حضور داشتند. یک اسکناس صد دلاری را از جیبش بیرون آورد و پرسید چه کسی مایل است این اسکناس را داشته باشد؟دست همه حاضران بالا رف...